گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اخبار و احادیث در فضل اهلبیت
جلد دوم
الخبر الحادي و العشرون


:
اشاره
روایت میکنند که رسول صلّی الله علیه وآله گفت: لو لمأبعث فیکم لبعث عمر، یعنی: اگر مرا به پیغمبري مبعوث نمیکردند، هر
آینه در میان شما عمر را به پیغمبري میفرستادند؛ و همچنین میگویند که: رسول صلّی الله علیه وآله گفت: ما أبطأ عنّی جبرئیل إلّا
ظننتُ أنّه قد بَعَث عمر؛ [المسترشد: 549 ) و روي: ما احتبس عنّی الوحی إلّا ظننته قد نَزَلَ علی عمر، [التعجب کراجکی: 62 ] یعنی:
درنگ نکرد جبرئیل از آمدن به پیش من، مگر این که گمان میکردم که وي را به نزدیک عمر فرستادهاند؛ و روایتی دیگر آمده
است که: وحی هیچ وقت از من باز نایستاد الّا که گمان بردم که مگر وحی به عمر فرود آمده.
الاشکال علیه:
این مفتري شبیه است به قول مَلاحده- خَذَلَهم اللّه و أخْزاهم- که میگویند: جبرئیل به علیّ میخواست آمدن، سهو افتاد و به محمّد
آمد؛ و جمعی میگویند که: به نیابت علی و به اسم نیابت، به محمّد آمد، از بهر آن که وي کودك بود. فلقرابۀ بینهما و لمحبّۀ
بینهما.
جواب آخر:
428 ]. سه مرتبه از حذیفۀ بن یمان این / در کتب ایشان مسطور است که عمر گفت: من شک دارم که منافقم یا نه [فتح الباري: 8
سؤال بکرد؛ و دلیله ما ذکرناه من الثعلبی فی قوله تعالی:
فَهَلْ أنْتُمْ مُنْتَهُونَ
(مائده: 91 ) عن علیّ و غیره و من الصحابۀ أنّ حُذیفۀ کان عرّافاً بالمنافقین، یعنی: دلیلش این است که ما یاد کردیم از ثعلبی در
تفسیر این آیه فَهَل أنتُم مُنتَهون؛ و روایت است از علیّ و
صفحه 242 از 282
ص: 233
غیر او از صحابه که حذیفه شناسنده منافقان بود. کسی که در اسلام خویشتن در شک بود، چگونه شاید که وحی به وي نازل شود،
و وي شریک محمّد- خاتم انبیاء- گردد!
و اگر این حدیث صدق است، پس رسول، عمر را عظیمترین وبزرگترین دشمنی و عدوّي بوده است، زیرا که اقصی المراتب و
المناصب والدّرجات، مرتب نبوّت است، و این درجه عظیم به سبب محمّد از عمر فوت شد. ومحمّد صلّی الله علیه وآله نیز دشمن
عظیمترینِ عمر میشود، زیرا که از جهت جبلّت انسانیّت هر چه وحی متأخّر افتاده باشد از وي، رسول متأسّف شده و بر عمر خشم
گرفته، و بدین سبب دایماً از دست عمر در رنجاند، زیرا که هر روزي چند کَرَت دشمن خود را میبایست دیدن، و عمر نیز
همچنین.
و به مذهب سنّیان ... خطاي صغیره و کبیره را بر اولیاء و انبیاء مجوّز میدارند. نمیدانم که ... این مرتبه به چه چیز یافت با آن که
در ایّام کهولت بود که از خدمت لات و عُزّي و هُبَل مفارقت نمود؛ و رسول صلّی الله علیه وآله او را در حدیبیّه به مکه فرستاد قبول
نکرد، و عثمان بدان کار قیام نمود، و در آن موضع به حلق و ذبح فرمود، عمر قبول نکرد با جمعی دیگر از صحابه، ورسول صلّی الله
علیه وآله غمناك شد و به خیم امّ سلمه رفت. پس امّ سلمه گفت: یا رسول اللّه! تو براي خویشتن حلق و ذبح بکن و ایشان خود
میدانند. رسول از خیمه بیرون آمد و حلق و ذبح کرد، و ایشان خجل شدند و حلق و ذبح بکردند؛ و رسول او را به قتل منافقی
فرمود، بر رسول ردّ کرد و آن منافق را نکشت؛ و رسول وي را با لشکر [ 125 ] اسامۀ بن زید فرستاد و وي نرفت، و مخالفت امر
رسول نمود؛ و در حجۀ الوداع رسول او را به حجّ تمتّع فرمود قبول نکرد.
و به نزدیک سنّیان عمل خلاف ما عَلِمَ اللّه محال است. در ازل اگر خداي تعالی عمر را رسول ولایق وحی میدانست بلایزال تغیّر
محال بود، پس رسالت وي واجب بودي و نه چنین بود، و اگر محمّد را رسول و صاحب وحی
صفحه 243 از 282
ص: 234
شناخت، پس وحی به عمر نازل شدن محال بود، و خود محال است. پس رسول را معلوم بوده باشد که این محال است، و رسول از
وقوع محال خبر نمیدهد؛ و نیز حق تعالی فرمود:
وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی وَ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ
(؛( (احزاب: 7
إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ
(نساء: 163 ) چون حق تعالی میثاق و عهد نبوّت و وحی از عمر نگرفته بود، پسچگونه شاید که وحی به وي فرستد.
( و در آیه: وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ (صف: 6) و نگفت: و إن لم یأت فعمر؛ و نیز آیه وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ (احزاب: 40
به محمّد صلّی الله علیه وآله آمد. اگر تصوّر وي نبوّت عمر بودي، وي خاتم نیامدي. و در تابوت آدم که صورت انبیاء در آنجا بود
به اتّفاق صورت عمر در آنجا نبود، پس چگونه وحی به وي نازل میشود؟ چنان که گفته میشود از دور آدم تا بعثت، رسولی به
محمّد پیغمبري به رسول میآمد [کذا]، و سابق خبر میداد از مقدّم مسبوق، و عمر هرگز در آن میان نبود. نه با سابق و نه با لاحق.
سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ
( (نور: 16
یَعِظُکُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ
.( (نور: 17
الخبر الثانی و العشرون:
میگویند که: رسول صلّی الله علیه و آله گفت: لو نزل العذاب ما نجا إلّا عمر بن الخطاب، یعنی: اگر عذاب نازل شدي، هیچ کس
نجات نیافتی الّا عمر خطاب.
الاشکال علیه: بنابرین اگر عذاب نازل شدي به حکم مفهوم، ابوبکر و عثمان و خالد و عایشه و حفصه و معاویه و عمرو عاص و
طلحه و زبیر هلاك شدندي، بلکه رسول نیز، و حاشا من ذلک؛ و نیز حق تعالی بشارت داد عام کما قال اللّه تعالی:
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ
(انفال: 33 ) یعنی: خداي تعالی عذاب نکند ایشان را و حال آن که تو در میان ایشان باشی، و خداي تعالی عذاب نکند ایشان را و
حال آن که
صفحه 244 از 282
ص: 235
ایشان استغفار کنند؛ و حق تعالی وجود رسول را به أمان عالمیان خواست اگر حاضر باشد، و اگر غایب بود استغفار مؤمنان که
ابوبکر و عمر استغفار نمیکردند. قال اللّه تعالی:
وَ یا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً
( (هود: 52
وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً
(نوح: 12 ) استغفار در دین سبب مغفرت است، و توسعه ارزاق و تکثیر اموال و اولاد و بساتین و انهار؛ و ذکر عمر در اینجا نیامد.
معمّا که در کتاب مجتبی وغیره از تصانیف مخالفان آمده که رسول گفت:
النُّجُومُ أمَانٌ لِأهْلِ السَّمَاءِ وَ أهْلُ بَیْتِی أمَانٌ لِأهْلِ الْأرْض.
قضاعی و غیره از علماي نواصب آوردهاند کهرسول گفت:
مَثَلُ أهْلِ بَیْتِی کَمَثَلِ سَفِینَۀِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرَقَ،
یعنی: مثل اهل بیت من همچو کشتی نوح است که هر کس در آنجا نشیند نجات یابد، و هر کس باز پس ایستد غرق میشود.
رسول علیه السلام تمسّک به خاندان خویشتن را سبب نجات فرمود، و تباعُد و تخلّف را [ 126 ] از آن سبب هلاکت؛ و ذکر عمر
نکرد که اگر عمر را درجهاي بودي به برکت وي نجات دیگران بودي مثل اهل بیت؛ نه آن که وي به خویشتن نجات یابد، و جمله
سنّیان او هلاك شوند؛ و رسول صلّی الله علیه وآله به وحی سماوي ایمن بود از نزول عذاب، پس نشاید که این کلام گوید.
و چون عمر در نزع افتاد، از اعمال خود نامرضی و مقبول واویلا واثبورا درگرفت و میگفت: یا لَیتنی کنتُ تُرابا یا لیت أُمّی لم
/ تَلِدنی، یعنی: اي کاشکی مادر من مرا نزادي؛ و دائماً گفتی: لیتنی کنت شَ عرةٌ فی صدر أبیبکر، [المسترشد: 554 ؛ تاریخ دمشق: 30
1150 ] یعنی: کاشکی من مویی بودمی در سینه ابوبکر. تمنّا میکرد که مویی بودمی در تن ابوبکر. پس ابوبکر به / 343 ؛ استیعاب: 3
نجات اولیَتر، و ابوبکر سابق از عمر بود به اسلام.
و در روزگار موسی عذاب فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ (اعراف: 133 ) که از بنی اسراییل مندفع شد از
برکت موسی و هارون بود، و در این صورت هم رسول بود که منزلت موسی داشت، و هم
صفحه 245 از 282
ص: 236
علیّ که مثابه هارون داشت؛ چنان که بخاري و صاحب مصابیح و شیرازي و صالحانی و قطّان و ابن مردویه و عجلی وغیرهم از
علماي نواصب بلاخلاف روایت میکنند: عن البراء بن عازب و زید بن أرقم قالا: لمّا جهّز رسولُ الله فی غزاة تبوك قال لعلیّ: انّه
لابدّ مُن أن أُقیم أو تُقیم و خلّفه؛ فلمّا سار رسول الله قال الناس: ما خلّفه إلّا لشیء کَرِهَهُ منه فبلغ ذلک علیاً فأتبَعَ رسول الله فلمّا راه
رسول الله قال: مهمّ؟ قال: لا یا رسول الله ولکن سمعت اناساً یَقُولُون إنّما خلّفتَنی لشیء کَرهتَه منّی؛ قال له: أما تَرضی أن تَکون منّی
بِمَنزلۀ هارونَ مِن مُوسی إلّا أنّه لا نبیَّ بَعدي؟ فَرَضِ یَ وَ رَجَعَ، یعنی: روایت کردهاند از براء بن عازب و زید بن ارقم که ایشان گفتند
که: چون رسول خدا صلّی الله علیه وآله کارسازي لشکر کرد در غزاي تبوك، علی را فرمود که: لابدّ است که من اینجا بایستم و تو
همراه لشکر بروي، یا تو اینجا بایستی و من با لشکر برم. بعد از آن علیّ را بگذاشت در مدینه، و قایم مقام خود ساخت؛ و چون
رسول صلّی الله علیه وآله برفت مردمان گفتند که: پیغمبر صلّی الله علیه وآله علی را از براي آن در اینجا بگذاشت که از وي مکدّر
شده است و وي را نمیخواهد. پس این سخن به سمع مبارك علیّ علیه السلام رسید و از عقب پیغمبر علیه السلام روان شد. چون
رسول صلّی الله علیه وآله وي را دید گفت: مهمّی بود؟ یا علیّ! گفت: نه. یا رسول اللّه! ولکن شنیدم که بعضی مردمان میگفتند
که تو مرا از براي آن در مدینه گذاشتی که یعنی مرا نخواستهاي و چیزي از من کراهت داشتی. پیغمبر علیه السلام گفت که: تو
راضی نمیشوي که از من به منزلت هارون باشی از موسی الّا آن است که بعد از من پیغمبر نیست. علیّ راضی شد و بازگردید.
و سبب این، آن بود که رسول فرمود: تبوك از مدینه دور است، و منافقان در حوالی مدینه قوّت داشتند. یُمکن که فرصت یابند و به
مدینه غایله آرند و فضوحتی برود به مال و نفس و عورات. پس باید یا تو اینجا باشی یا من.
عن ابن مردویه عن أنس بن مالک: إنّ النّبی قال: أنا و عَلیٌّ حُجَّۀُ الله علی
صفحه 246 از 282
ص: 237
عباده.
و فی مناقبه أنّ علیاً کانَ یُقول: دینی دینُ النّبی و حَسَبی حَسَبُ النّبی فَمَن تناوَلَ مِن دینی و مِن حَسَبی فإنّما یَتناول مِن رسولِ الله.
و فیه عن أبی الطفیل [ 127 ] أنّه قال: خَطَب الحَسَنُ بن علی علیهما السلام فحمد الله و أثنی علیه وَ ذَکَرَ أمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ: خَ اتَمُ
الْوَصِ یِّینَ وَ وَصِ یُّ خَاتَمِ الْأنْبِیَاءِ وَ أمِیرُ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدَاءِ [وَ الصَّالِحِینَ]؛ ثُمَّ قَالَ: أیُّهَا النَّاسُ! لَقَدْ فَارَقَکُمْ رَجُلٌ مَا سَبَقَهُ الأوَّلُونَ وَ لا
یُدْرِکُهُ الْآخِرُونَ لَقَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ یُعْطِیهِ الرَّایَۀَ فَیُقَاتِلُ جَبْرَئِیلُ عَنْ یَمِینِهِ وَ مِیکَائِیلُ عَنْ یَسَارِهِ فَمَا یَرْجِعُ حَتَّی یَفْتَحَ اللَّهُ عَلَی یدیهِ، و
لَقَد قَبَضَهُ الله عزّ و جلّ فی اللیلۀ الّتی قَبِض الله فیها وصیُّ موسی و عُرِج بروحه فی اللیلۀ الّتی فیها عرج [رُفِع] بِرُوح عیسی بن مریم و
فی اللیلۀ التی أنزل فیها القرآن، والله مَا تَرَكَ ذَهَباً وَ لا فِضَّۀً إِلّا شَیئا مِنْ عَطَائِهِ أرَادَ أنْ یَشْتَرِيَ بِهَا خَادِماً لُامِّ کُلْثُومٍ، ثُمَّ قَالَ: مَنْ عَرَفَنِی
فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَأنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الایَۀَ [قَوْلَ یُوسُفَ] وَ اتَّبَعْتُ مِلَّۀَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ، ثم
أخذ فی کتاب الله فقال: أنَا ابْنُ الْبَشِیرِ وَ أنَا ابْنُ النَّذِیرِ وَ أنَا ابْنُ الدَّاعِی إِلَی اللَّهِ بإذنه وَ أنَا ابْنُ السِّرَاجِ الْمُنِیرِ وَ أنَا بْنُ الَّذِي أُرْسِلَ رَحْمَۀً
لِلْعَالَمِینَ وَ أنَا مِنْ أهْلِ الْبَیْتِ الَّذِینَ أذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِیراً وَ أنَا مِنْ أهْلِ الْبَیْتِ الَّذِینَ افْتَرَضَ اللَّهُ مَوَدَّتَهُم وَ وَلَایَتَهُم
[361 / فَقَالَ فِیمَا أنْزَلَ عَلَی مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه وآله: قُلْ لا أسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أجْراً إِلّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی [بحار: 43
یعنی: روایت است از ابن مردویه که او روایت میکند از انس مالک که: پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: من و علی حجّت خداییم
بر بندگان او.
و در مناقب ابن مردویه است که علی علیه السلام فرمود که: دین من دین پیغمبر است، وحَسَب من حسب پیغمبر است. هر کس که
فرا گرفته است از دین من و از حسب من، به درستی که فراگرفته باشد از رسول خدا.
و در این کتاب از ابیالطّفیل روایت است که او گفت: در آن شب که
صفحه 247 از 282
ص: 238
امیرالمؤمنین علی وفات کرد در صباح آن شب، حسن علیّ علیه السلام خطبه خواند. حمد و ثناي خدا بگفت، وامیرالمؤمنین علی را
یاد کرد، خاتم وصیّان را، و وصیّ خاتم پیغمبران را، وامیر صدّیقان و شهیدان را، و بعد از آن فرمود که: اي مردمان! به حقیقت که
مردي از میان شما بیرون رفته است و مفارقت کرده از شما که اوّلینان همچو نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بر او سبقت نکردند و
پیشی نگرفتند، وآخرینان به او در نمیرسند، و او را به عمل زیادتی نمیکنند، و رسول خدا صلّی الله علیه وآله رایت بدو دادي، و
او با دشمن قتال کردي. جبرئیل از دست راست او بودي و میکائیل از دست چپ او، و هیچ دفعه از غزا مراجعت نکردي الّا مظفّر و
منصور، و خداي تعالی بر دست او فتح و فیروزي داده بودي؛ و در شبی که به درگاه خدا شد که هم در آن شب وصیّ موسی-
یوشع بن نون- را وفات رسید، و هم در آن شب عیسی را به آسمان بردند، و در شبی به درگاه خدا شد که قرآن را در آن شب فرو
فرستادند؛ و به حقّ خدا که از دنیا وي هیچ نگذاشت، نه سیم و نه زر الّا چیزي که از عطاي او باز مانده بود آن هفتصد درم بود که
میخواست که بدان خادمی از براي دخترش امّکلثوم بگیرد. بعداز آن گفت: هر که مرا شناسد خود شناسد، و هر که مرا نشناسد
منم حسن پسر محمّد. بعد از آن [ 128 ] این آیه بخواند: وَ اتَّبَعْتُ مِلَّۀَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ (یوسف: 38 )، یعنی: پیروي
میکنم ملّت پدران خود ابراهیم و اسحاق و یعقوب را؛ و این سخن یوسف است که حق تعالی در قرآن ذکر کرده. بعد از آن فرمود
که: من پسر بشیرم، و من پسر نذیرم، و من پسر دعوتکنندهام به درگاه خدا به فرمان او، و من پسرسراج منیرم، و من پسر رحمت
عالمیانم، و من از اهل بیتیام که خداي تعالی از ایشان رجس و نجس و ناشایست را دور کرد، و ایشان را پاك و پاکیزه و مطهّر
کرد، و من از اهل بیتیام که خداي تعالی محبّت و ولایت و دوستی ایشان را فرض و واجب گردانیده است. بعد از آن فرمود که:
آنچه برمحمّد صلّی الله علیه وآله فرود آمد حق تعالی فرمود: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی
صفحه 248 از 282
ص: 239
(الشوري: 23 )، یعنی: بگو: اي محمّد! نمیخواهم از شما اجري و مزدي الّا مودّت و محبّت خویشان من و اهل بیت من.
و امیرالمؤمنین که مرتبه چندین اوصیا و اولیا دارد با درج عصمت و طهارت بدین درجه که حواله نیابت از شر [کذا] کسب کردند
اولیَتر و أحریتر، و به زعم خصم، عمر خود در اسلام خویشتن به شکّ بود.
الخبر الثالث و العشرون:
اشاره
روایت میکنند که رسول گفت:
أبوبکر فی الجنّۀ و عمر فی الجنّۀ و عثمان فی الجنّۀ و علیّ فی الجنّۀ و طلحه فی الجنّۀ و زبیر فی الجنّۀ و عبدالرحمن فی الجنّۀ و سعد
بن ابی وقّاص فی الجنّۀ و سعید بن زید فی الجنّۀ،
یعنی: ابوبکر در بهشت باشد، و عمر در بهشت باشد، و عثمان در بهشت، و علی در بهشت، و طلحه در بهشت، و زبیر در بهشت، و
عبدالرّحمن عوف در بهشت است، و سعد بن ابی وقّاص در بهشت، و سعید بن زید در بهشت باشند.
اشکال علیه:
عمر روزي به حذیفه گفت: نشدتُکَ بالله أمِنَ المنافقین أنا؟ یعنی: سوگند میدهم تو را به خدا که من از منافقانم یا نه؟ اگر وي
رسول را تصدیق کرده بودي به بشارت، در کار خود به شک نبودي، و محتاج به سؤال نبودي از حذیفه؛ و به مذهب خصم روا نبود
که عمر تکذیب رسول کند و استخبار کند از حذیفه. پس معلوم شد که این حدیث مفتري است وکذب.
و نیز [مخالفان ...] میگویند که، ایمان منتفعٌ به و حقیقی آن است که به در مرگ و عند النّزع باقی بماند، زیرا که به مذهب ایشان
جایز است که حق تعالی ایمان باز ستاند و کفر به وي دهد، و وي مالک الملک است بر وي اعتراضی نمیباشد، و حُسن و قبح
عقلیّین به نزدیک ایشان مرتفع. پس یُمکن که به درِ مرگ، ایمان از ایشان بازستانده باشد و کفر بدیشان داده. امروز ایشان با فرعون
و هامان در دوزخ میباشند؛ و اگر این مذهب حقّ است نشاید که
صفحه 249 از 282
ص: 240
رسول خبر چنین گوید؛ و ابوبکر گفت: إنّ لی شیطاناً یَعترینی. کسی را که شیطان مُصاحب وي باشد، پس او چگونه بهشتی
میباشد؛ و به زعم خصم، مؤمنی علی ثابت شد، و نافی مسلّم نیست، و دلیل بر کذب حدیث، قول صاحب فتوح، ابن عثم کوفی
/ ناصبی که وي گفت: عمر به عبداللّه گفت در نزع جان کندن: یا بنیّ! لو أنّک رأیت غدا أباك یقاد إلی النار أما تفدیه [فتوح: 2
329 )، یعنی: اگر تو پدر خود را بینی که وي را میبرند و میکشند به دوزخ، تو وي را باز میخري یا نه؟ پس اگر وي بهشتی
میبود این استعانت [ 129 ] نمیکرد از عبداللّه.
و در مصابیح آمده که: قال رسول الله:
فاطمۀ بَضعۀٌ منّی فمن أغضبها أغضَبَنی،
یعنی: پیغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود که: فاطمه پارهاي از اندام من است. هر که او را به خشم آورد مرا به خشم آورده باشد؛ و به
اتّفاق ابوبکر وعمر و عثمان فدك را از فاطمه باز گرفتند و وي را برنجانیدند، پس رسول بدین سبب از ایشان رنجیده است، و از
رنج رسول، خداي تعالی رنجیده؛ وقال اللّه تعالی:
إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً
(احزاب: 57 ) یعنی: خداي تعالی فرمود که: به درستی آن کسانی که میرنجانند خدا را و رسول خدا را، لعنت میکند خداي تعالی
بدیشان در دنیا و آخرت، و بنهاده است از براي ایشان عذابی خوار کننده؛ و رسول صلّی الله علیه وآله شمشیر خویشتن را به عمر و
ابوبکر داد و به قتل مُبدعی و خارجی فرستاد ابا و امتناع کردند و تعلّل نمودند که وي نماز میکند یا قرآن میخواند، ردّ برصاحب
شرع، اگر رسول دانستی که قتل وي حرام است خود نفرمودي؛ و قالاللّه تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ
(انفال: 24 ) یعنی: حق تعالی فرمود: اي آن کسانی که ایمان آوردهاید، اجابت کنید خدا را و رسول خدا را چون شما را بخواند؛ و
هم حق تعالی فرمود که: هر که عصیان خدا و رسول خدا کند و فرمان ایشان نبرد، به درستی که او را باشد آتش دوزخ جاودان.
صفحه 250 از 282
ص: 241
و میان علما مشهور استو شیخ المفید و علم الهدي در این حدیث دعوي اجماع مسلمانان کردهاند که عمر گفت: ما شککتُ منذ
أسلمتُ إلّا یوم قاضی فیه رسول الله علیه السلام أهل مکّۀ، فإنّی جئتُ إلیه و قلت: یا رسول الله! ألستَ بِنَبیٍّ؟ فقال: بلی؛ فقلتُ: ألسنا
بالمؤمنین؟ قال: بلی؛ فقلتُ له: فَعَلامَ تُعطی الدنیّۀ مِن نَفسک؟ فقال: إنّها لیست بدنیّۀ ولکنّها خیرٌ لک؛ فقلتُ له: أفلَیسَ وَعَدتَنا أن
نَدخُل مکّ ۀ؟ قال: بلی؛ قلت: فما لنا ألّا ندخلها؟ قال: وَعَدتِک أنتُدخِلها العام؟ قلت: لا؛ قال: فَسَ نُدخلها إن شاءالله تعالی، یعنی: عمر
گفت که: من هرگز شک نیاوردم از آن هنگام که اسلام آوردم، مگر آن روز که رسول خدا صلّی الله علیه وآله با اهل مکّه
مصالحه کرد و باز گردید. پس من به نزدیک پیغمبر صلّی الله علیه وآله رفتم و گفتم: یا رسول اللّه! تو پیغمبري؟ فرمود: بلی. گفتم:
نه ما مؤمنانیم؟ گفت: بلی. وي را گفتم: چرا نقصان به نفس خود آوردي به این مصالحه که کردي با اهل مکه؟ گفت: این نقصان
نیست مرا، ولکن تو را این بهتر است. من گفتم: نه ما را وعده داده بودي که ما به مکه رویم؟ پیغمبر فرمود: بلی. گفتم: پس چرا به
مکه نرفتیم؟ پیغمبر فرمود: وعده دادم که امسال در روي مکه؟ گفتم: نه. پیغمبر فرمود: پس زود باشد که در مکه روي. ان شاء اللّه
تعالی.
و در تفسیر سلمانی آمده است که رسول صلّی الله علیه وآله فرمود: یا علیّ! أنتَ فی الجنّۀ و شیعتُک فی الجنّۀ، یعنی: یا علی، تو در
بهشت باشی، و شیعه تو در بهشت باشند؛ و وي از علماي اهل جنّت بود؛ و در دعاوي اقرار و اعتراف مدّعی فتحی عظیم بود [کذا].
پیش اصحاب حدیث مشهور است که عمر گفت: یا فاطمۀ! ما هذه الجموعُ التی تجتمع فی یدك لئن انتهیت وإلّا لُاحرِقنّ البیت و من
فیه؛ أورد هذا الحدیث ابواسحق [ 130 ] بن راهویه ثم قال فی استعذاره: إنّما کان هذا تغلیظا من عمر. [إن کان عمر] من أهل الجنّۀ لما
أحرق بیت بنت رسول الله و من فیه من فاطمۀ و علیّ و الحسن والحسین و هذا دلیلٌ واضحٌ أنّه بريءٌ مِنَ الجَنّۀ،
صفحه 251 از 282
ص: 242
یعنی: عمر گفت: اي فاطمه! چیست این در دست تو جمع شده است؟ اگر از این کار باز ایستی خوب، والّا بسوزانم این خانه را و
آن که در این خانه است؛ و این حدیث ابواسحاق بن راهویه آورده است؛ و بعد از آن در عذر خواستن از براي عمر گفته که: این
درشتی بود که عمر میکرد. پس اگر عمر از اهل بهشت بودي، خانه دختر رسول خدا را نسوختی، و آن کس را که در او بودي از
فاطمه و علی و حسن وحسین نمیسوختی، و این دلیلی روشن است بر آن که ... از بهشت بري و بیزار است ... الحمد للّه.